لقب سام بن نریمان است، چون او اژدهایی را به یک زخم کشته بود به آن ملقب گشت. (فرهنگ جهانگیری). لقب سام نریمان است به سبب آنکه اژدهایی را به یک زخم کشته بود. (برهان) (آنندراج) : بشد سام یک زخم و بنشست زال می و مجلس آراست بفراشت یال. فردوسی (از آنندراج). مرا سام یک زخم از آن (از کشتن اژدها) خواندند جهانی به من گوهر افشاندند. فردوسی
لقب سام بن نریمان است، چون او اژدهایی را به یک زخم کشته بود به آن ملقب گشت. (فرهنگ جهانگیری). لقب سام نریمان است به سبب آنکه اژدهایی را به یک زخم کشته بود. (برهان) (آنندراج) : بشد سام یک زخم و بنشست زال می و مجلس آراست بفراشت یال. فردوسی (از آنندراج). مرا سام یک زخم از آن (از کشتن اژدها) خواندند جهانی به من گوهر افشاندند. فردوسی
نوشته هایی که به یک قلم و به یک شیوه نوشته شده باشد. (ناظم الاطباء) ، کنایه از تمام و مجموع. (از آنندراج). همه. بالکل. (غیاث). همگی. جملگی. تماماً. (ناظم الاطباء) : بس که فکرم یک قلم گردید صرف نوخطان نامۀعصیان من چون مشق طفلان شد سیاه. محمد سعید اشرف (از آنندراج). عالم به یک قلم شده در چشم من سیاه تا زیر مشق خط شده روی چو ماه تو. ملامفید بلخی (از آنندراج). خطش گرفته صفحۀ رو را به یک قلم یارب کسی مباد به روز سیاه من. ملامفید بلخی (از آنندراج). الهی پرتو از نور یقین ده شمع جانم را بشوی از حرف باطل یک قلم لوح بیانم را. مخلص کاشی (از آنندراج). ، یک جا. یک بار. یک باره. در میان بازاریان مصطلح است، گویند: فلانی یک قلم صدهزار تومان جنس خرید
نوشته هایی که به یک قلم و به یک شیوه نوشته شده باشد. (ناظم الاطباء) ، کنایه از تمام و مجموع. (از آنندراج). همه. بالکل. (غیاث). همگی. جملگی. تماماً. (ناظم الاطباء) : بس که فکرم یک قلم گردید صرف نوخطان نامۀعصیان من چون مشق طفلان شد سیاه. محمد سعید اشرف (از آنندراج). عالم به یک قلم شده در چشم من سیاه تا زیر مشق خط شده روی چو ماه تو. ملامفید بلخی (از آنندراج). خطش گرفته صفحۀ رو را به یک قلم یارب کسی مباد به روز سیاه من. ملامفید بلخی (از آنندراج). الهی پرتو از نور یقین ده شمع جانم را بشوی از حرف باطل یک قلم لوح بیانم را. مخلص کاشی (از آنندراج). ، یک جا. یک بار. یک باره. در میان بازاریان مصطلح است، گویند: فلانی یک قلم صدهزار تومان جنس خرید
یک تخته. یک دست. (یادداشت مؤلف) : اما چون سوگند در میان است از جامه خانه های خاص برای تشریف و مباهات یک تخت جامه از طراز خوزستان... برگیرم. (کلیله و دمنه)
یک تخته. یک دست. (یادداشت مؤلف) : اما چون سوگند در میان است از جامه خانه های خاص برای تشریف و مباهات یک تخت جامه از طراز خوزستان... برگیرم. (کلیله و دمنه)
به اندازۀ شکم. به قدر شکم. آن مقدار که در یک نوبت خوردن سیری آرد. - یک شکم سیر خوردن، خوردن چیزی آن قدر که یک شکم سیر تواند شد. (آنندراج) : فلکش بر دهی نکرد امیر که خورد یک شکم چغندر سیر. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). یک شکم شیردان و کیپا خورد روزی چندروزه یک جا خورد. شیخ بهایی
به اندازۀ شکم. به قدر شکم. آن مقدار که در یک نوبت خوردن سیری آرد. - یک شکم سیر خوردن، خوردن چیزی آن قدر که یک شکم سیر تواند شد. (آنندراج) : فلکش بر دهی نکرد امیر که خورد یک شکم چغندر سیر. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). یک شکم شیردان و کیپا خورد روزی چندروزه یک جا خورد. شیخ بهایی
یک کلام. یک حرف. (یادداشت مؤلف). بی سخن گفتن و چانه زدن: بعد از قعود و قیام و سخت و سست در کلام گفت یک سخن وزن این هر دو سه مثقال است و بر چهارسوی بازار پنج شش که خدای هفت روز است تابه ده گونه شفاعت بیست دینار از ما می خرند و ما نمی فروشیم. (ترجمه محاسن اصفهان ص 55) ، هم عقیده. هم آواز. (یادداشت مؤلف). هم قول: که با او بود یکدل و یک سخن بگوید به مهتر که کن یا مکن. فردوسی. این مهتران که نشسته اند با من در این یک سخنند. (تاریخ بیهقی). - یک سخن شدن، هم آواز شدن. هم عقیده شدن. هم سخن شدن. یک زبان شدن: بترسید از آن لشکر اردوان شدند اندر این یک سخن یک زبان. فردوسی. تو با دوست یکدل شو و یک سخن که خود بیخ دشمن برآید ز بن. سعدی (بوستان). - یک سخن گشتن، یک سخن شدن. هم آواز و هم قول شدن: چون این دو لشکر بزرگ و رایهای مخالف یک رویه و یک سخن گشت همه روی زمین را بدیشان قهر توان کرد. (تاریخ بیهقی)
یک کلام. یک حرف. (یادداشت مؤلف). بی سخن گفتن و چانه زدن: بعد از قعود و قیام و سخت و سست در کلام گفت یک سخن وزن این هر دو سه مثقال است و بر چهارسوی بازار پنج شش که خدای هفت روز است تابه ده گونه شفاعت بیست دینار از ما می خرند و ما نمی فروشیم. (ترجمه محاسن اصفهان ص 55) ، هم عقیده. هم آواز. (یادداشت مؤلف). هم قول: که با او بود یکدل و یک سخن بگوید به مهتر که کن یا مکن. فردوسی. این مهتران که نشسته اند با من در این یک سخنند. (تاریخ بیهقی). - یک سخن شدن، هم آواز شدن. هم عقیده شدن. هم سخن شدن. یک زبان شدن: بترسید از آن لشکر اردوان شدند اندر این یک سخن یک زبان. فردوسی. تو با دوست یکدل شو و یک سخن که خود بیخ دشمن برآید ز بن. سعدی (بوستان). - یک سخن گشتن، یک سخن شدن. هم آواز و هم قول شدن: چون این دو لشکر بزرگ و رایهای مخالف یک رویه و یک سخن گشت همه روی زمین را بدیشان قهر توان کرد. (تاریخ بیهقی)
یک نفس: این است که از برای یک دم در چارسوی امید وبیمیم. خاقانی. ، یک لحظه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). یک لمحه. (ناظم الاطباء). لحظه ای. (یادداشت مؤلف) : که با من یک زمان چشم آشنا باش مکن بیگانگی یک دم مرا باش. نظامی. بی ما تو به سر بری همه عمر من بی تو گمان مبر که یک دم... سعدی. - امثال: یک دم نشد که بی سر خر زندگی کنیم. و رجوع به دم شود. ، دایم. همیشه. پیوسته. بدون توقف. یک بند. بی وقفه. یک ریز: یک دم حرف می زد
یک نفس: این است که از برای یک دم در چارسوی امید وبیمیم. خاقانی. ، یک لحظه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). یک لمحه. (ناظم الاطباء). لحظه ای. (یادداشت مؤلف) : که با من یک زمان چشم آشنا باش مکن بیگانگی یک دم مرا باش. نظامی. بی ما تو به سر بری همه عمر من بی تو گمان مبر که یک دم... سعدی. - امثال: یک دم نشد که بی سر خر زندگی کنیم. و رجوع به دم شود. ، دایم. همیشه. پیوسته. بدون توقف. یک بند. بی وقفه. یک ریز: یک دم حرف می زد